سرخط خبرها

روایت زنده‌یاد مهرداد اوستا از آشنایی با مرحوم قدسی | آسمانی‌تبار و قدسی‌خصال

  • کد خبر: ۹۹۴۶۸
  • ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۴:۱۶
روایت زنده‌یاد مهرداد اوستا از آشنایی با مرحوم قدسی | آسمانی‌تبار و قدسی‌خصال
سال‌ها از آن پیش که قدسی را دیده باشم، با غزل‌های ناب و جان‌سوز و ابیات شورانگیزش آشنایی پیدا کرده بودم، اشعاری که از زبانی به زبانی می‌گذشتند ...

شهرآرانیوز - زنده‌یاد مهرداد اوستا | سال‌ها از آن پیش که قدسی را دیده باشم، با غزل‌های ناب و جان‌سوز و ابیات شورانگیزش آشنایی پیدا کرده بودم، اشعاری که از زبانی به زبانی می‌گذشتند و خوش‌آوازی با هر بیتش نغمه‌ای سر می‌کرد و هر کسی را بر آن می‌داشت که از سراینده آن‌ها بپرسد که این بیت یا این غزل از آن کیست و در پاسخ می‌شنیدی که قدسی! شور این بدایع هنری بود که هر دل را آرزومند دیدار خالق آن می‌کرد، دیدار شاعری که کلامش سرگذشت دردی بود ناشناخته و ملهم از «دانش و آزادگی و دین و مروت» و غمی برخاسته از مردمی و شرف و کرامت.

عزیزانی که به هرگونه با وی دیداری داشتند، از بزرگواری، صفا و فضیلت انسانی او داستان‌ها می‌زدند و همین اشتیاق بود که شوق زیارت مشهد مقدس و درک محضر قدسی را رفته‌رفته به آرزویی شورانگیز بدل می‌ساخت، زیارت آستان هشتمین آفتاب آسمان ولایت که هر دل سوخته‌ای را پیش‌آهنگ آرزوهاست و دیدار با نادره‌ای یگانه، شاعری که چونین آتش عالم‌سوزی در کانون وجودش زبانه می‌کشد، زیرا این همسایه شیفته آفتاب را نادیده ماندن غبنی عظیم است، دیدار با قدسی که دلی سرشار از فیضان مهر آن خورشید معنوی دارد.

در سال‌های ۱۳۳۵ و ۱۳۳۶ بود که بختم یار آمد و در تهران، «انجمن ادبی آذرآبادگان»، آرزوی دیرینه دل با دیدار قدسی نصیب و برآورده شد. هنگامی که از حضرتش درخواستند که با غزلی چند دل مشتاقان را بنوازد و شوری عرفانی در آن مجمع ادبی برافکند، با یکدیگر آشنایی حاصل آمد. به یاد می‌آورم که دو غزل به درخواست حاضران انجمن خواند و چه شوری در آن مجلس با شنیدن هر بیت این دو غزل برپا شد، حالتی که بنا به قول لسان‌الغیب حافظ «حالتی که رفت که محراب به فریاد آمد» و سخن قدسی از عالمی خبر می‌آورد که آن عالمی بیرون از این عالم بود و به همین دلیل بود شعر دیگری خوانده نشد.

به یاد می‌آورم که جملگی درخواست غزل‌های دیگری از او داشتند، چرا که قدسی از درد‌هایی سخن داشت که به‌کلی از برای مجلسیان ناآشنا بود. دردی از نوع درد‌های متعارف؟ هرگز! اندوهی بیرون از حصار زندگی مادی و چه دردی در این تنهایی و غربت موج می‌زد. خدایا، چه شباهت شگفت‌انگیز و دلپذیری با سخنانش داشت. احساس می‌کردم که نه یک تن، بل هزاران هزار کس‌اند که با یکدیگر از دل او سخن می‌گویند. درد غربت نسل‌های انسان از هر دوده و دودمان بر لبان او جاری بود.

آنگاه که دیدار سرآمد، قدسی را به بالای مردی جوان می‌دیدم سرشار از حیات و هستی، لبریز از زندگی که با طلوع و غروب خورشید در آفاق وجود و اندیشه وی سر برمی‌آورد و دامن می‌گسترد و در امواج گلگون شفق شناور می‌شد تا در دامن سرمه‌فام شب هزاران کهکشان را جلوه‌گر سازد، تندرست با چهره‌ای نجیب که از سلامت جان و تنی بی‌حدوکرانه حکایت می‌کرد و لبخندی که بر غم و دردی سهمگین مهر خوشی نهاده بود، آکنده از جوانی و نشاط بهاران عمر که توان بردباری در مقابله با شکنجه‌ها و رنج‌هایی را که تقدیر بر پیشانی دندان فضیلت نگاشته است برخوردار باشد.

سال‌ها گذشت تا فروردین‌ماه سال ۱۳۴۳ به مشهد مشرف شدم و مدیح قبله هشتم آزادگان را قصیده‌ای سرودم و به شکوه از بیدادی که بر سر مردمی و آزادگی و ایمان و کرامت می‌رفت تظلم بردم. پس از بردن زیارت و درد دل مشتاقان و خاطر اندوه‌بار با امام ابوالحسن علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع)، به نشانی دوست بزرگوار و شاعر هنرآفرین کمال رهسپار شدم و تا بدان روز از کمال با چکامه‌های بلندش آشنا بودم و این آشنایی با سیمای گشاده و چهره نجیب کمال، دیدار سعادت می‌شد.

هم در آن روز و در آن مجلس حضرت، استاد نوید، نبیره میرزا حبیب، و دیگر شاعران خراسان که همچون بنده جوان بودند، از جمله استاد محمدرضا حکیمی و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (سرشک) که به روزگاری که در مشهد بودم میزبانی مرا جوانمردانه تعهد می‌فرمود، و گشاده‌رویی بانوی معصوم و مهربان وی که چندین سال است تا در روضه فرشتگان خدا به عالم حق شتافته است، هرگزم فراموش نمی‌شود و با یاد آن بهره بزرگواری، آب تشویرم از دیده به دامن روانه است.

باری حجره کمال مجلس ارباب ذوق و شعر بود و بدیهی است که چشم نهاده بودم تا قدسی را ببینم. قدسی؟ قدسی کجاست؟ غمی در چهره‌ها دوید و آهی بر لب‌ها نشست که قدسی در زندان است. خدای من! می‌دانستم که در سال ۱۳۲۲ خفقان در شهر مقدس مشهد به حدی بود که هیچ‌کس را یارای دیدار با زندانی سیاسی نبود. من همراه با دوست بزرگوارم آقای مشفق کاشانی و عزیزانی بزرگوار و گرامی از جمله دوست ادیب و شاعر گرانمایه آقای عظیمی و دیگر دوستان ادیب و آزاده با وساطت استاد بزرگ و نامدار سخن سید محمود فرخ توانستیم قدسی عزیز را ببینیم. شاید از برای پی گم کردن و یا احیانا پرده‌پوشی بر آن رسوایی و مصیبت بود که او را توانستیم از نزدیک دیده باشیم و با او دقیقه‌ای چند از غم روزگار حکایت سر کنیم.

باری سال‌ها گذشت و قدسی از این زندان بدان زندان و از این شهر بدان شهر گرفتار می‌بود. هیچ‌کس به جز درد و اندوهی که گاه در پرده غزلی جان‌سوز به گوش می‌رسید خبر نداشت و از دستبرد زمان‌های چنان تاریک و بیدادگر که چند دفتر از اشعار قدسی به یغما رفت، چه بزرگ لطمه‌ای به عالم فرهنگ و ادب و هنر وارد شد. به هر حال، سال ۱۳۵۷، پیروزی انقلاب اسلامی ایران، قدسی را دیدم. قدسی با آن مایه سلامت و نشاط، آن سینه ستبر آماده پنجه کردن با زندگی و دشخوار‌های آن، آن سرفرازی بالای برافراخته و آن دیدار برافروخته سرشار از توانایی و بهار زندگی در نبرد با سختی‌های زندان شکنجه‌های جسمی و روانی آن سال‌های شوم، به یکبار بر باد رفته بود.

خدایا، این پیر خمیده و لنگان از نقرس رهاورد زندان، آن موی سراسرسپید که با آن سرمایه جوانی دست‌کم می‌باید پیری نودساله و نه علیل را بازنماید، همان قدسی جوان بود؟ اگرچه هم‌چنان علو طبعش و کبریایی همتش به جای بود، لیکن درد و رنج تنهایی‌اش شکنجه‌های خردشده بود. آیا این پیر که پای طلبش در طریق کمال هرگز از راه نمانده بود، خشک شده بود؟ او به‌راستی به نحو دردناکی گران‌بهاترین، عزیزترین و کمیاب‌ترین سال‌های جوانی را در شکنجه‌های زندان در تاریک‌ترین روزگاران از دست داده بود.

دیدار دوباره قدسی پس از سال‌ها در دو زمان آن‌چنان برای من تکان‌دهنده و باورنکردنی بود که نگفتنی! به یک ناگاه در دو زمان، یکی جوانی برومند و رنج‌بردار و درست‌بالا و ستبربازو با چشمانی درخشان و نگاهی سرشار از عطوفت و مهر در منظره خاطرم دیدار می‌نمود و دیگری پیری شکسته و خردشده به معنی واقعی کلمه. تنها چیزی که از آن همه نشاط و زندگی بر جای مانده بود همان منش پیروز و کبریایی گوهر و مروت و آزادگی او بود.

بی‌اختیار آدمی را در گذرگه زمان، گذر بر سرزمینی افتد که از آن به جز ویرانه‌ای بر جای نمانده است، ستون‌های بر‌جای‌مانده از کاخ‌های باشکوه آن همچون خاطره‌ای دور و دردناک از سرزمینی که روزگاری نه بس دیر از آن پیش حشمت و اقتداری که سایه استیلایش قرن‌ها بر سراسر عالم گسترده باشد و امروز از دست تطاول مهاجمانی ویرانگر هیچ از آن همه جز ویرانه‌ای نمانده باشد. آری، من قدسی را این چنین می‌دیدم؛ و از برای کسانی که با قدسی دیداری داشته‌اند یا روزگاری را دوست و همدم و دمساز با وی بوده‌اند، یاد او پیوسته با خاطراتی شورانگیز سرشار از مهر و گذشت و بزرگواری همراه بوده است.

از آن گروه برگزیده‌ای که بر عهده وجدان هر دوست و آشنایی حقوق ثابت کردند یکی قدسی بود و آنگاه که فضایل فطری در پرتو تعالی آسمانی باشد هم چنان است که قدسی بوده است. استادان و ادیبان و شاعران و هر کس را با قدسی دوستی یا آشنایی بوده است، جملگی بر این دعوی معترف هستند. از اندیشه‌ای چنین تابناک است که شعر قدسی بدیع و بلند و روشی و فاخر است و نابود گشتن بیشتر آن سروده‌های آسمانی ضایعه جبران‌ناپذیری از برای عالم هنر و ادب خواهد بود.

ذهن خلاق این سخنور بزرگ پشتوانه‌ای از دانش به عالم شعر و ادب تازی و دری و فلسفه و فقه داشت که در مدرس فق‌های بزرگ و ادبای نام‌آور خراسان بیاموخت و همین اعتقاد به حقانیت اسلام بود که وی را بر آن می‌داشت تا با هر گونه الحاد و کج‌اندیشی به مبارزه میان بربندد و از عدالت و آزادی و ایمان به دفاع برخیزد و گران‌بهاترین لحظه‌های جوانی را در تبعید و زندان همراه با شکنجه‌های جسمانی و روحی به سر آورد. در مطاوی غزل‌های شورانگیز وی حماسه والای انسان را به مفهوم عرفان و ایمان و آزادگی درمی‌یابیم و با گرامی‌ترین اوقات زندگی، سنگین‌ترین بهای ممکن را در قبال ارزش کرامت و مردمی پرداختن، جان و دل را به وجد درمی‌آورد. لاجرم هرگاه قدسی را با سرگذشت رنج‌های او یکی از شهیدان عالم فضیلت و مردمی دانسته باشیم، انصاف را که تردید رواداشتن دور از انصاف است.

قدسی انسانی کریم و بزرگوار بود. در فقر و غنا میراث والای پیامبر (ص) و خاندانش، میراث مولای آزادگی و آزادمردی حضرت علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) را پیروی صدیق و مؤمنی خلف بود. شعر ناب او به دلیل همین وسعت نظر و کرامت اخلاقی در تألیف موسیقی کلمات و ترکیب هندسی الفاظ بدین ویژگی هم یک عارف را هم‌آوا با زمزمه حالات عرفانی است و هم یک استاد هنر موسیقی را خوش‌ترین و دلاویزترین سرود و هم یک خطیب را زیور خطابه بوده است. لاجرم غالب ابیات او راویان و مداحان خوش‌آواز را گرمی‌بخش مجالس در بیان فضایل اولیای دین و مصائبی که بر پیشوایان دین رفته است، هم‌نوا و همدم آمده است.

از مطالعه اشعار دلاویز این استاد ممتاز و توانای شعر و ادب دری در چشم‌انداز خداوندان نظر و درد، شیوه خاص هنر او سرچشمه در داغ و دردی دارد که جامعه بشری از آن پیوسته در رنج و شکنجه بوده است.
من اگر هیچ نداشتم، اگر هرگز از بخت روی گشاده‌ای ندیدم، باری یک بار دریچه‌ای از سعادت بر روی زندگی‌ام گشوده آمد و آن مصاحبت و آشنایی با آن شاعر بزرگ آسمانی‌تبار و قدسی‌خصال بود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->